چیزی ندارم خستم

اینجا مجلس ختم من است

چیزی ندارم خستم

اینجا مجلس ختم من است

زن

تب دارم اما این تب سرما خوردگی نیست !!!

نیستش...!

نمی دونم کجاست ...!!  

    چه می کنه.!!!

اما می دونم که ندارمش ...

هیچ وقت نخواستم که تورو با چشمات به یاد بیارم ...

نمی خواستم که تورو تو گم ترین آرزوهام ببینم .

نمی خواستم که بی تو به دیوار ها بگم هنوزم  دوست دارم ...

آخه تو هول و ولای پریشونیه تورو نداشتن ...

تو گیر و دار ای بابا دل تو هیچ حال اون خوش ...

حال اون خوش ...!!

حال اون خوش ...؟؟

حال اون ............

ای بی مروّت ...

دیگه دلی می مونه که جور دل کبوتر بتپه که با شما از جون ِ زندگیش بگه ؟

بگه که هنوز زندست ...

هنوز زندست ...

هنوز زندست ...

اگه صدا صدای منه ...

نفس اگه نفس تو ...

بذار که اون خوش غیرتاش بدونن ...

یه دل ...

دل نوعی دیگه دل نمی شه ...

نه دیگه ... این واسه ما دل نمی شه ...

...

...

...

...

...

پی نوشت۱ : من همونم که تو من رو به غریبه ها سپردی ....هیچ وقت فکر نمی کردم به این راحتییا فراموشم کنی ... به این سادگی ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد