-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 11:27
تنها تر از همیشه ... بی شمع و بی فانوس ... چشم هایم را تنها رو به فروغ فردا می گشایم گام هایم در جستجوی آرامش. تنها اما با قدرتی افزون تر از دیروز، به سوی عشق قدم بر می دارم . ـ حال چشم هایت را بگشا. ــ چشم هایم را می گشایم تنها رو به فروغ فردا.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 17:26
می خندم. من در واژگان خاموش ِ شهر خوشبختی ها غریب ماندم . شاید برای همین است که هر چه کلماتش را نشخوار می کنم چیزی از آن نمی فهمم . چه برسد به صرف و نحو جملات عاشقانه اش . « من می خندم ! » بار ها و بار ها در پس ذهنیت ورق خورده ام در پی معنایی برای تفسیر این جمله گشته ام . ! اما بی آنکه چیزی از آن بفهمم خود را در مرداب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 16:29
می روم... می روم... قبل از آن که باز خیال نگاهت مرا امیدوار کند می روم... قبل از آن که تو به یاد بیاوری برای من چه بودی و نبودی می روم... قبل از آنکه کلاغ به آخر قصه ی من برسد انگار کلاغ قصه ی توهم در خواب است....!! پی نوشت : یادته می گفتی من نیومدم که برم ؟! اما رفت . اون قدر نرم و بی صدا رفت که حتی امتداد نگاهم به...
-
دو روزه
جمعه 15 مردادماه سال 1389 20:43
دو روزه رفتی از پیشم ... دو قرن ِ خسته و تنهام ... دو سال انگار شده دوریت ... چه قدر تاریکه این شب هام ... چه احساس بدی دارم ... چه احساس بدی دارم ... هوا روشن شده انگار ... هنوز بیدار ِ بیدارم ... خــــــــواب به چشمام نمی یاد ... دلم صداتو باز می خواد ... لعنت به این ثانیه ها ... آخه چه جور دلت می یــــــــاد ...
-
خدایا...
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 20:48
مدتی ست حسرت افکار مخدوشم خونم را می مکد دیگر زیادی هراسانم در پی کدام شاخه ی این درخت پیرم ؟! کاش لحظه ای بایستد این اضطراب خدایا به حقانیتت قسم راه را نشانم بده ....!!
-
د ی د ا ر . . .
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 20:46
لحظه ی دیدار نزدیک است. باز می لرزد دلم ... دستم ... باز گویی در جهان دیگری هستم ... لحظه ی دیدار نزدیک است ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 20:54
بوسه ای که لبانم را به مزمزه می اندازد .! شاید کفاره یه همه گناهان ناکرده ام باشد . چرا که می دانم ... فردا تو می روی و من می مانم و جهنمی که روی لبانم جا مانده است.
-
.......
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 17:57
کینه ای در دل ندارم صاف و شفافم چون زلال آب. اما شاید اندکی خاکستری رنگ... چشمهایم خیس خیس است و قلبم خون آلود از دنیایی که هیچگاه او را نفهمید آه ...... ای آرزوهای بر باد رفته . آه ...... ای خواب های بی تکرار . شما را به خدایی می سپارم که می داند دل من هزار بار بیهوده می گرفت تا باز هم بماند...
-
طلوع
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 11:20
پوست می اندازم ... بزرگ شده ام ... آن روزها گذشت و من دیگر نمی خواهم از بهاری حرف بزنم که ابتدای ویرانی و درد بود و آغوشی که همیشه برای خستگی هایم تنگ بود آن روزها گذشت و عشق مثل یک ظرف استفراغ از کنار لثه های شهوانی منتظر ، به پیشگاه خلسهء اتمام می رود دردهایم را عاشقانه در آغوش میکشم پیشانی سرد شکست هایم را آرام...
-
دورانی بود
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 17:40
حسرت دوباره ی کودکی ... آغاز کودکیم در انتظار فرداهای دور شروع شد ، چه بزرگ بود رویاهای کودکی هایم و چه آسان تحلیل رفت بال هایی را که برای پریدن ذره ذره سمباده کشیده بودم ، همیشه در تصوراتم، خود را قهرمانی بزرگ ساختم، اما... امان از نقطه چین هایی که غو غا می کند ، مگر می شود با بال هایی سوخته نقش آدم های بزرگ را بازی...
-
شمعدانیها
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 17:38
صدای سنگین سکوت فضای بیمار اتاق را در بر دارد دو ، سه روزیست به شمع دانی ها آب نداده ام گلدان پلاسیده با لحظه های پلاسیده ام گره خورده است .
-
زن
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 17:43
تب دارم اما این تب سرما خوردگی نیست !!! نیستش...! نمی دونم کجاست ...!! چه می کنه.!!! اما می دونم که ندارمش ... هیچ وقت نخواستم که تورو با چشمات به یاد بیارم ... نمی خواستم که تورو تو گم ترین آرزوهام ببینم . نمی خواستم که بی تو به دیوار ها بگم هنوزم دوست دارم ... آخه تو هول و ولای پریشونیه تورو نداشتن ... تو گیر و دار...
-
حرف دل
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 17:40
دیگه از هر چی ادم بد قول هست بدم میاد از تو حرفات بدم میاد . کی میگه عشق راسته به خدا دروغه . دوست داشتن دروغه قسم دروغه خدا دروغه علاقه دروغه تا کی دروغ............. زندگی به چه قیمت راستی مرد
-
شبی تا دیگر
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 10:47
امشب تا صبح بیدار خواهم ماند و برایت گریه خواهم کرد به خاطر غم از دست دادنت امشب دفتر عشقت را دوره خواهم کرد وتا خود صبح دوستت خواهم داشت بیشتر از جانم، بیشتر از همیشه و اما فردا نه فردا فراموشت خواهم کرد انگار هیچ وقت برایم نبودی و قلبم را ازت پس خواهم گرفت و دیگر دوستت نخواهم داشت فردا برای همیشه شما را ترک خواهم...
-
خاطرات مرده
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 17:08
خاطرات مرده را چال می کنم عمیق ... عمیق و عمیق تر و بر آن سر پوشی می گذارم از ناباوری های بی انتها سر پوشی بس سنگین نکند ننگ ِ حسرت بارش تا ابد از گلو حلق آویزم کند .
-
ابی
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 11:20
ابی تر از انیم که بیرنگ بمیریم از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم تقصیر کسی نیست که این گونه قریبیم شاید خدا خواست که دل تنگ بمیریم
-
.................
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 16:16
سوگ انبوهی از تردید ها و یقین هایم . باورهایم را گلچین می کنم . آیا باور ها تا ابد باقی خواهد ماند . خسته نیستم ، که آهسته می روم . تنها نگرانم ، نگران ِ گم شدن باوری دوباره ...
-
تا وقتی دیگر
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 16:05
«قرار نبود هر چه قرار نیست باشد ، باشد» «قرار ما تنها بر بی قراری بود و بس ...» گفته بودی : باشد تا وقتی دیگر آری... باشد تا وقتی دیگر ... بار دیگر که بیایی خدا با دستانش چشمهایم را سرمه خواهد کشید ...
-
لحظه های شیرین
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 12:12
فنجان داغ ِ قهوه را سر می کشم اووه... نوک زبانم را سوزاندم ... بس که فریاد های سوزناک را در حنجره مبحوس کردم . خاکستر های حلقم هم باقی نمانده است . اینکه فقط سوزشی در نوک زبانم بود . فنجان را بر می دارم . نه ! نگران نقش چشمانت نیستم . باور دارم که خیال نقشت هم دیگر در فنجانم نمی گنجد .
-
وقتی......
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 11:50
چیزی از فردای توام در خاطر نیست ! دارم امروز خودم را گریه می کنم دارم به جای آن همه خاطرات سبزی که باد با خود برد خودم را خالی می کنم تو طعم سنگ و دشنه و قفس را نمی دانی دارم برای بال های سرخم لالایی پرواز می خوانم تمام مرا تنها بگذار تو را خدای ، خلوتی پر از ترانه بخشید تا خاتون پروانه ها مانی من این بغض بی قرار را...
-
نیستش
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 11:47
ساده بگویم نگاه زاده علاقه است. اگر دو چشم روشن عشق به تو نگاه کند تودیگر از آن خود نیستی. زمان می گذرد و زمانه نیز هم. کودک می شوی جوان هستی و جوانی می کنی. پیر می شوی می مانی. باز هم مثل همیشه در پی گمشده ی هستی که با تو هست و نیست. باز هم در پی آن علاقه پنهانی، آن نگاه همیشه تازه، باز هم در غروب بی امان زمان آن دو...
-
نور
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 11:34
نعش سکوت بی پایانم را تا انتهای زمان بر دوش می کشم صدایی برای شنیدن نیست ... تمام تن گوشم و مملو از ناباوری هایی چون بی وفایی ها همگام با زمانی مرده به پیش می روم پاهای خسته ام را از لجن زار انتظار بیرون می کشم نوری در فراسوی زمان به انتظارم نشسته است ...
-
یاد نامه
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 11:37
باشد که این روزگار از ما می گذرد باشد که دل ما هم به یاده شما می گذرد چه قصه غمی هست وقتی یاده شما هست دل تو باشد یاده ما ما را همین بس است هیچــــکی از رفتن من غصــــه نخــــورد هیچـــکی با مونـــدن من شــــاد نشــــد وقتــــی رفتـــم کســــی قلبــش نگرفت بغــــض هیـــــچ آدمــــی فریــاد نشـــــد وقتــــی رفتــم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 20:11
و رفت... دوباره تنها... تنهای تنها ولی آخر چرا؟؟؟؟؟ چگونه بشکنم ثانیه هاى سنگین دورى را...چگونه بشکافم فاصله هاى تمام نشدنى جدایى را...به وسعت ندیدن نگاهت خسته ام ...طاقت دورى ندارم ! بخون شعر اخرم رو که کسی جز تو نخونده حس و حال این دلم رو که دیگه تورو سوزونده تا حالا هرچی که خوندی از ته دلم نبوده بغض سرد دل تنهام...
-
عشق
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 20:05
وقت رفتن زیر بارون یاد عشق تو می افتم یاد چرا رفتی از دیارم آخه محتاج صداتم آخه من تو رنگ چشمای تو دنیا رو میدیدم حالا با نبودنت این دل سنگی رویا های پولکی ام تو سایه سار زندگی اسیر می شه وقتی از کوچه گذشتم جای خاطرات خوبم ،حسرتو من جا گذاشتم وقتی دستاتو تو دستام نمی دیدم دنیامو من جا میذاشتم حالا وقتی که نباشی از تو...
-
قصه من و تو
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 20:03
قصه من و تو... با باد خواهم گفت حکایت نامهربانیت را تا از هر کویی که میگذرد آنرا بخواند تا شاید روزی از سر کوی تو نیزبگذرد و در گوشت بخواند قصه ای را که برایت اشناست به یاد خواهی اورد مرا نگاه یخ زده ام را و روزی را که دنیا را برسرم خراب کردی به یاد خواهی اورد... به یاد قصه ای خواهی افتاد که نامهربانی تو و سکوت من...
-
دلم به حال عشق می سوزد...
یکشنبه 18 مردادماه سال 1388 20:23
دلم به حال عشق می سوزد... می اندیشم زندگی رویاییست و بال و پری دارد به اندازه عشق ... بیاندیش اندازه عشق در زندگیت چقدر است؟ در کجای زندگیت است؟ دلم به حال عشق می سوزد . چرا سالهاست کسی را عاشق ندیدم؟ ... مگر نمی دانیم برای هر کاری عشق لازم است ... رهگذری آرام از کنارم می گذرد و بدون حس عشق می گوید : صبح بخیر .......
-
غم یار
یکشنبه 18 مردادماه سال 1388 20:00
غم یار بنال ای نی که من غم دارم امشب نه دل سوز و نه همدم دارم امشب دلم زخم است از دست غم یار هم از غم چشم مرحم دارم امشب همه چیزم زیادی میکند حیف که یار از این میان کم دارم امشب برفت و کوره ام در سینه افروخت ببین آه دمادم دارم امشب درآمد یار و گفتم دم گرفتیم دمم رفت و همه غم دارم امشب.
-
..........
دوشنبه 1 تیرماه سال 1388 11:01
در سحرگاهی سر د در پس مرثیه ای از غم و اندوه از درد زیر رگبار ندامت پشت دیوار رکود آن زمانی که حقیقت رنگ رؤیا را ربود خنجر از وحشت دنیا خوردم تیره شد چشم دلم جان سپردم.مردم ... قاصدک مرگ مرا به پریشانی شب های زمین می سپرد تکه های دل خونین مرا یک به یک می شمرد ... جسم بی جانم کنون مانده است از پیش و پس گور گمنام مرا...
-
پایان
دوشنبه 1 تیرماه سال 1388 10:58
از هیاهوی وازه ها خستم من سکوتم را از اُ راق سپید آموختم . آیا سکوت روشن ترین واژه ها نیست ؟ همیشه در خلوت مرگ را مجسم دیدم آیا مرگ خونسرد ترین ِ وازه ها نیست ؟ تاچشم گشودم از چشم زندگی افتادم. شبی – شاید امشب- زیر ِ نور ِِ یک واژه خواهم نوشت نام ِ خونسرد ِ معشوقه ام را بر حواس پنج گانه ام خال خواهم کوفت . و هم زمان...