چیزی ندارم خستم

اینجا مجلس ختم من است

چیزی ندارم خستم

اینجا مجلس ختم من است

عاشقیمون مبارک

آه ...ای هم صدای روزهای بی کسی صدایم کن

...

تو می دانی سنگ صبور بودن به هنگام شکستن سخت است پس صدایم کن

...

برگرد مرهم روزهای دیوانگی ... تشنه ی عطر نفس های توام ...با من بمان ای مهربان با من ...رهایم مکن در این هیایوی شوم ِپر از سایه ...بگذار هم خانه بماند صدایت با من ...رها مکن دست های نیاز مند و کوچکم را مگذار این خسته دل با خود بگور ببرد حسرت دوباره ی در بازوان تو بودن را ...بگذار لحظه ای هم که شده پس از مرگ در گور سردم به یاد آوردن بوی تنت لحظه ای آرام جانم باشد

...

تنهایم مگذار ...توبروی من تنها تر از تنهاییم

...

به خاطر خدا برگرد ...به خاطر خدا

...

طپش قلبم مدتاهست که ایستاده و به امید و انتظار کوک دوباره ی توست ...کوک کن این قلب زخمی را

...

کوک کن

...

گریه نمی کنم ...جام چشمانم خشک است ... آرام جانم بمان با من

...

مهربانترین مهربانانم بمان و بخوان لالایی هایی که با آنان انس گرفته ام

...

من تنها منتظرم ...منتظر روزی نو و حسرت دیداری دوباره ...منتظر انتظار های بلند ...منتظر ندیدن ها و گریه های شبانه در بستر خیسم به خاطر هر روز ندیدن تو ... تنها منتظرم منتظر ...منتظر خوشبختیه کوچکی که از دور نور چراغش سو سو می کند ...صدایش را میشنوی انگار که این نزدیکیست ...آیا می شود بر این باور بود که روزی خوشبختی های دیرین باز خواهد گشت ؟؟... باز گرد تو باشی نیازی به خوش بختی نیست ...ای کاش حال قلبم را در سینه ات می دانستم آیا هنوز می تپد برای شاعری های بچگانه ی کسی که روزی در سینه ی او بود ؟...قلبم را به چه بهانه بردی ؟؟... با چه ترفندی او را ربودی که حتی ذره ای قیمت هم نشد بر آن نهاد ؟؟... زیرکانه او را ربودی ...برای یه لحظه احساس کردم که دیگر قلبم در سینه نیست اما امانتیی بر جای قلبم داشتم... تو قلبت را جا گذاشتی و قلبم را ربودی ... قلب تو در سینه ام هر روز بهانه ات را می گیرد آیا قلب من هم مثل قلب تو وفادار است ... آیا برایم تنگ می شود ؟؟ رها مکن ...نرو ...نه برای خودم نمی گویم لااقل قلبت را تنها مگذار ...بی تو من از پس بهانه گیری هایش بر نخواهم امد...جایگاه قلب من کوچک بود تو چگونه قلب بزرگت را در سینه ی کوچکم جای دادی ؟ ای کاش می توانستم سینه ام را بدرم و قلبت را بیرون بکشم و نوازش کنم شاید دست از این ناله و فریاد هایش بردارد کاش می شد به او امید دهم که باز خواهی گشت ...کاش او هم مثل من تحمل دوریت را داشت کاش او را سنگ صبور بار آورده بودی

!!!

سالگرد عشقمون مبارک دلتنگم آآآآآآآآآآآآآآآآه

چی بگم اخه

امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند چشمانم بس که باریده تحمل نور مهتاب را هم ندارد آخ که چقدر تنهایم دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم بوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته روبروی آینه نشسته ام آیا این منم؟!!! شکسته...دلتنگ...تنها تو با من چه کردی!؟؟؟ شاید این آخرین زمزمه های دلتنگیم باشد دیگر هیچ نخواهم گفت اما منتظرم... انتظار دیدن دوباره ی تو برای من اکسیر زندگیست پس برگرد عاشقانه برگرد برای همیشه......