چیزی ندارم خستم

اینجا مجلس ختم من است

چیزی ندارم خستم

اینجا مجلس ختم من است

می روم...

می رم...

 

می روم...

قبل از آن که باز خیال نگاهت مرا امیدوار کند

می روم...

قبل از آن که تو به یاد بیاوری

برای من چه بودی و نبودی

می روم...

قبل از آنکه کلاغ به آخر قصه ی من برسد

انگار کلاغ قصه ی توهم در خواب است....!!  

 

پی نوشت : یادته می گفتی من نیومدم که برم ؟! 

 اما رفت . اون قدر نرم و بی صدا رفت که حتی امتداد نگاهم به اندازه ی یک تلنگر پرسشگانه هم نلرزید.

دو روزه

دو روزه رفتی از پیشم ...

دو قرن ِ خسته و تنهام ...

دو سال انگار شده دوریت ...

چه قدر تاریکه این شب هام ...

چه احساس بدی دارم ...

چه احساس بدی دارم ...

هوا روشن شده انگار ...

هنوز بیدار ِ بیدارم ...

خــــــــواب به چشمام نمی یاد ...

دلم صداتو باز می خواد ...

لعنت به این ثانیه ها ...

آخه چه جور دلت می یــــــــاد ...