چیزی ندارم خستم

اینجا مجلس ختم من است

چیزی ندارم خستم

اینجا مجلس ختم من است

دو روزه

دو روزه رفتی از پیشم ...

دو قرن ِ خسته و تنهام ...

دو سال انگار شده دوریت ...

چه قدر تاریکه این شب هام ...

چه احساس بدی دارم ...

چه احساس بدی دارم ...

هوا روشن شده انگار ...

هنوز بیدار ِ بیدارم ...

خــــــــواب به چشمام نمی یاد ...

دلم صداتو باز می خواد ...

لعنت به این ثانیه ها ...

آخه چه جور دلت می یــــــــاد ...

خدایا...

مدتی ست حسرت افکار مخدوشم خونم را می مکد

دیگر زیادی هراسانم

در پی کدام شاخه ی این درخت پیرم ؟!

کاش لحظه ای بایستد این اضطراب

خدایا به حقانیتت قسم

راه را نشانم بده ....!!

د ی د ا ر . . .

لحظه ی دیدار نزدیک است. 

 باز می لرزد دلم ... دستم ...  

باز گویی در جهان دیگری هستم ... 

لحظه ی دیدار نزدیک است ...